
دختری به نام «چیهیرو» به همراه پدر و مادرش، در حال جابجایی به خانهی جدیدشان هستند. آنها برای رسیدن به آن، وارد میانبری میشوند ولی راه خود را گم میکنند. در انتهای همین راه، تونلی وجود دارد که به مرکز تفریحی ختم میشود. این مرکز به دلیل بحران اقتصادی، از کار افتاده و تبدیل به متروکه شده است. با وجود امتناع چهیرو از ادامهی مسیر، پدر و مادرش، وارد شهرک آنجا شده و بوی غذا آنها را به طرف خود میکشد. با اینکه صاحب مغازه آنجا نیست ولی هر دو شروع به غذا خوردن میکنند. چهیرو که مشغول گشت زدن هست، با پسری به نام «هاکو» آشنا میشود و از طرف او وادار به ترک آنجا میشود. چیهیرو که به شدت، ترسیده است، پیش پدر و مادر خود برمیگردد تا از آنجا بیرون بروند ولی میبیند که آنها به خوک تبدیل شدهاند. او تصمیم میگیرد راهی برای نجات والدین خود پیدا کند.